آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

پروژه ی پوشک گیری

اول تیر خیییییییییییییییییییییییییییییلی بزرگ شدید.     خدا رو شکر بالاخره تموم شد... مرد شدید... بزرگ شدید و فرشته هایی با بهترین احساس ها عزیزای دلم واقعا دست مریزاد به این همه مردی و بزرگی شما...  ازتون ممنونم ... به خاطر این همه همکاری و کمکی که به من کردید اصلا فکرشم نمی کردم به این راحتی تموم بشه و فقط در عرض یک هفته بتونم از پوشک بگیرمتون . کلید این پروژه ای رو که سختم می اومد انجام بدم اول تیر زدم .... البته باز هم با کمک مادر مهربون و خاله پریناز و پدرجون که همیشه کمک حال من هستن و در سخت ترین شرایط زندگی ام تنهام نذاشتن.  مطمئنم با وجود گرمای این فرشته ها و بابا مهدی عزیزتونه که همه چیز ...
11 تير 1393

خلاقیت و بازی و هدیه... خرداد 93

با حوانه ها نوید زندگی است زندگی شکفتن جوانه هاست هر بهار  از نثار ابرهای مهربان ساقه ها پر از جوانه میشود هر جوانه ای شکوفه میکند شاخه چلچراغ می شود هر درخت پر شکوفه باغ کودکی که تازه دیده باز میکند یک جوانه است گونه های خوشتر از شکوفه اش  چلچراغ تابناک خانه است خنده اش بهار پر ترانه است چون میان گاهواره ناز میکند   قربون پسرای ورزشکارم برم وقتی آراد می خواد کفشهای نیکراد و که اشتباه به پا کرده درست کنه و در نهایت خودش اونها رو می پوشه   جوانه ای رو هم که در عکس بالا میبینید از دیوار داخل آلونکی که تو باغ پدرجونه رشد کرده... خیلی عکس قشنگیه و مضمو...
11 تير 1393

بیست هفت ماهگی خرداد 93

هر چیزی در این جهان به دردی می‌خورد! من، به این درد می‌خورم که شب‌ها رصد کنم، کوچکترین حرکاتِ تو را در خواب، غلتیدنت، در موجِ ملافه‌ها، زمزمه‌های زیر لبت و تکان خوردنِ آرامِ مردمکانت را... تا از ابریشمِ مژه‌هایت شعر ببافم تا صبح... تو هم با اولین لبخندِ صبحگاهی‌ات به دردِ درمانِ تمامِ دردهای من می‌خوری! یغما گلرویی...   سومین خردادتان هم به سلامتی گذشت مادر... خردا که از راه رسید، شما هم بزرگتر شدید. حرکات و رفتارها و حرف زدنهایتان هم بزرگتر شد. هر روز خدا،  بزرگتر می شوید و قد میکشید و مرا سرشار از غرور می کنید. ...عاقل تر شدید .... دیگر...
6 تير 1393

جشن روز پدر

پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه ی هست و بود منی   باید نوشت از مردهــا از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان … … از آغوششان از عطر تنشـان، از صدایشــان… چرا که ما به اتکــاء همین دست‌ها... همین نگاه‌ها... همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی سرِپا مانده‌ایم… من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند من می‌خواهم مَردَم بداند دوستش دارم…. همسر عزیزم روزت مبارک... پدر مهربان فرزندانم ، روزت مبارک اسطوره ی صبر و مهربانی ام ... روزت مبارک... من و دو مرد کوچک خانه ام دوستت داری...
4 تير 1393
1